دانلود رمان بادیگارد اجباری از الهه آتش با لینک مستقیم

دانلود رمان بادیگارد اجباری با فرمت های pdf,apk,epub,jar
موضوع رمان بادیگارد اجباری: عاشقانه ، پلیسی ، کل کلی
رمان بادیگارد اجباری نوشته: فائزه بهشتی راد

دانلود رمان بادیگارد اجباری

خلاصه رمان: رمان من در مورد یه آقای پلیس مغرور و یه خانم نویسنده شیطونه که این آقای پلیس ما بنا به دلایلی مجبور میشه بادیگارد این خانم نویسنده بشه و این خانم نویسنده ناخواسته این آقای پلیسو مجبور به کارایی میکنه که واسه آقای پلیس تصورشم وحشتناکه…
قسمتی از رمان بادیگارد اجباری
اه لعنتی دلم نمی خواد این ماموریت و برم، آخه خیر سرم سرگردم حالا برم بشم محافظ شخصی یه جوجه نویسنده چون کاراش خیلی خوبه و شهرت جهانی پیدا کرده؟
اه نمیخوام!
صدای در بلند شد!
– بفرمایید! سروان رضوی اومد تو اتاق و احترام گذاشت!
با سر بهش اشاره کردم که چکار داری؟
سروان رضوی: جناب سرگرد جناب سرهنگ تو اتاق شون منتظرتون هستن!
عصبی نگاش کردم که ترسید و دستپاچه گفت: اجازه ی مرخصی میدید قربان؟

(بیشتر…)

دانلود رمان ارباب زاده مغرور من از الهه آتش با لینک مستقیم

دانلود رمان ارباب زاده مغرور من با فرمت های pdf,apk,epub,jar

موضوع رمان: عاشقانه ، اربابی
نویسنده رمان: الهه آتش

دانلود رمان ارباب زاده مغرور من

خلاصه رمان: اربابی از تبار سیاهی، قدرت و خشونت دختر ارباب دختری از جنس سکوت، آرامش، پاک، ساده و عاشق خدمتکار ارباب پسری از جنس سنگ و انتقام اما مهربون حالا این دختر قصه عاشق پسر قصه مون میشه و زمانی که ارباب متوجه میشه حالا چی در انتظار این دو نفر است…
قسمتی از رمان ارباب زاده مغرور من
_: یسنا یسنا بیا، دوباره رحیم افتاده به جون یکی تو رو خدا بیا.
_: باز چی شده؟ من حوصله کل کل کردن با اون دیو دو سرو ندارم. (بیشتر…)

دانلود رمان روز نود و سوم از نیلوفر قائمی فر با لینک مستقیم

دانلود رمان روز نود و سوم با فرمت های pdf,apk,epub,jar
موضوع رمان روز نود و سوم: عاشقانه ، اجتماعی
رمان روز نود و سوم نوشته: نیلوفر قائمی فر

رمان روز نود و سوم

خلاصه رمان: داستان رمان درباره ی فردی به اسم امیرمحمد یه پسر ۲۸ -۲۹ ساله است که به خاطر ناتوانی ای که در ازدواجش داشته، همسرش ازش جداشده و
اون بعد طلاق به فکر درمان خودش میفته.
دوره درمان که تموم میشه پزشک و روان شناسش بهش پیشنهاد میدن که قبل ازدواج مجدد مدتی خانومی رو عقد موقت کن تا از درمان خودت مطمئن بشی و بعد ازدواج کن.
حالا امیر محمد کی رو انتخاب میکنه؟ هیفا رو، هیفا کیه؟

قسمتی از رمان روز نود و سوم
آخرین قفسه رو که بستم از ویترین خارج شدم و مانتو و شلوارم و تکون دادم.
شال مشکیمو دوباره دور گردنم پیچوندم و گفتم:
-آقا مهدی تموم شد، برید ببینید راضی هستید؟
آقا مهدی که یه جوون سی و یک ساله ای که آب و رنگ بوری داشت از پشت دخلی که بود بیرون اومد بیرون و گفت:
-دستت درد نکنه هیفا خانم. (بیشتر…)