دانلود رمان توکا پرنده کوچک اثری از پرستو س با لینک مستقیم

رمان توکا پرنده کوچک نسخه pdf و فایل قابل اجرا روی اندروید و آیفون

ژانر | عاشقانه، تخیلی، فانتزی، ماجراجویی، معمایی
تعداد صفحه | 1659

رمان توکا پرنده کوچک

خلاصه رمان توکا پرنده کوچک : داستان درباره دختری هست که خواب های عجیبی می بیند.
خواب هایی که به حقیقت تبدیل می شوند و لمس هایی که واقعی می شوند.
مردی برای رسیدن به قدرت به دنبال تصاحب جسم و روح توکاست و مردی از جنس خشم و سایه به کمک توکا می آید.
اما این تازه ابتدای ماجراست. بین این دو مرد مغرور، سرد و خشن، کدام یک ناجی واقعی این دختر هستند؟…
بخشی از داستان رمان توکا پرنده کوچک
(توكا)
با وحشت از خواب پریدم.
دوباره همون خواب بود.
من روی تختی با ساتن سرخ و مردی که تو تاریکی به سمتم می اومد.
صورتش مثل همیشه تو تاریکی دیده نمی شد.

فقط صداش بود که می گفت: بلاخره مال من شدی.
هر بار وقتی لمسم می کرد از خواب می پریدم.
اما انگار رد دستش رو تنم و ترسی که از این مرد کل وجودمو سرد می کرد واقعی بود.
انقدر این خواب رو دیده بودم که دیگه مثل واقعیت شده بود.

به تقویم نگاه کردم.
این ماه زودتر از همیشه به سراغم اومده بود.
از تختم بلند شدم و پرده پنجره رو کنار زدم کاش می دونستم این کیه که منتظره منه.
15 سال قبل :
پرده اتاقشو کشیدم و برگشتم سمتش.

حالا برو رو تختت دراز بکش تا برات کتاب بخونم.
چشم…
اینو گفتو سریع رفت زیر پتوی کوچکش و با ذوق گفت میشه امشب برام داستان پادشاه سایه ها رو بگی؟
خندیدم و کنار تختش نشستم.
عجیب بود بین این همه کتاب و داستان فقط عاشق این داستان بود.

انگار حس کرده بود که…
سر تکان دادم و این افکارو از ذهنم پاک کردم و گفت:
– باشه، امشب داستان پادشاه سایه هارو برات میگم، هرچند فکر کنم خودت حفظ شدی.
ریز خندید و منتظر نگاهم کرد که شروع کردم.
– یکی بود یکی نبود یه دنیایی بود که چهارتا پادشاه داشت.

با ذوق گفت:
– پادشاه سایه ها، پادشاه آب ها، پادشاه سبز، ملکه صحرا.
خندیدم و ادامه دادم.
– بله ملکه صحرا وسط داغ ترین صحرای دنیا سرزمین بزرگی داشت که هیچ آدمی بدون اجازه اون حق ورود نداشت.
مگه اینکه از سنگ باشه. ملکه صحرا پادشاه تمام سنگ های دنیا بود.
از یک دونه شن گرفته تا بزرگترین کوه ها گوش به فرمان ملکه صحرا بودند.

رو تختش غلت زد و گفت:
– پادشاه سایه هارو بگو.
صبر کن تا بهش برسیم تو انبوه ترین جنگل دنیا قلمرو پادشاه سبز وجود داشت.
تنها پری های جنگلی و موجودات سبز و جنگلی اجازه ورود به قلمرو سبز رو داشتن.
تمام گیاه های دنیا گوش به فرمان پادشاه سبز بودند.

حتی تو کف اقیانوس و تو دل کویر.
می دونستم منتظر پادشاه مورد علاقه اشه. اما همیشه این انتظارشو دوست داشتم و گفتم:
– پادشاه آب ها خودش گفت:
وسط عمیق ترین اقیانوس یه قصر بزرگ داشت و قلمروش فقط مخصوص موجودات دریا بود.

اما از یه قطره آب تو دل کویر تا بزرگترین دریاها گوش به فرمانش بودند.
خم شدم و نوک بینیشو بوسیدم و گفتم:
و پادشاه سایه ها…
با ذوق نگاهم کرد و ادامه دادم.

– هزاران متر زیر زمین قلمرو پادشاه سایه ها بود. هیچ فردی اجازه نداشت وارد این قلمرو بشه.
تمام افراد زیر دست پادشاه سایه ها سایه نداشتند.
تمام سایه های دنیا گوش به فرمان پادشاه سایه ها بودند.
اما یکروز پادشاه آب ها همه رو به قلمرو خودش دعوت می کنه!

چشم های خسته توکا هنوز مشتاق نگاهم می کرد.
شروع به نواز موهاش کردم و ادامه دادم.
همه فرمانرواهای دیگه با افراد مورد اعتمادشون وارد…

آپلود رمان آموزش دانلود
لینک های دانلود

نویسنده و ناشر محترم اگر خواستار حذف این رمان از تارنمای novelz.ir هستید وارد لینک زیر شویدفرم درخواست حذف رمان

گزارش مشکل پیامک به پشتیبانی
دانلود جدیدترین رمان ها از کانال دانلود رمان :) عضویت در کانال دانلود رمان