دانلود رمان هدیه خداوند نوشته mahsaaa با لينک مستقيم
دانلود رمان هدیه خداوند با فرمت هاي اندرويد، آيفون، پي دي اف، جاوا
موضوع رمان هدیه خداوند: عاشقانه ، پلیسی ، اجتماعی
نويسنده رمان: mahsaaa
تعداد صفحات رمان: 140 صفحه
خلاصه داستان: مرسانا بزرگمهر دختری از جنس شیطنت، زرنگ و باهوش، دختری نمازخوان و با خدا، از جنس نور…
طی ماموریتی که بهش میدن با دوست برادرش آشنا میشه، هر دوشون پلیسن و همکار هستن.
اینطور میشه که سرنوشتشون با هم رقم میخوره و…
قسمتی از رمان هدیه خداوند
“مرسانا”
صبح با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم.
به ساعت نگاه کردم، ساعت پنج ربع کم بود، بلند شدم و دستشویی رفتم و وضو گرفتم و نمازم رو خوندم.
آماده رفتن شدم مقنعه سبز و چادرم، خب تکمیل شدم، همیشه لباسای، مانتوی سبز، شلوار مشکی کارم رو می پوشم، کلی به خودم ماشاءا… میگم، وای که چه قدر من این لباسا رو دوست دارم.
اومدم پایین فکر کنم همه خواب باشن.
نوچ، زهی خیال باطل، همه بیدارن یعنی من و مامانم و مهیار داداشم، همون طور که می رفتم به آشپزخونه.
گفتم: سلام به مادر مهربونم و داداش خل و چلم، صبحتون بخیر.
مامان: سلام عزیز دل مادر، صبح تو هم بخیر.
مهیار هم در حال خوردن بود، فقط سرش رو تکان داد.
نشستم رو صندلی و رو به مهیار: داداشم آروم تر بخور، تو گلوت گیر نکنه یه وقت جواب سلامم رو ندی که گناه می کنی.
سرشو آورد بالا نگام کرد و گفت: سلام صبحت بخیر، صبحانت رو بخور دیر میشه، باید برسونمت اداره.
من: باشه، صبحانمو کامل خوردم و از مامان خداحافظی کردیم، نشستم تو ماشین.
خوب حالا از خودم و خانوادهام براتون بگم: من مرسانا بزرگمهر هستم 25 سالمه، پلیسم یعنی سروان هستم. اسم برادرم مهیار هست، من و مهیار دو قلو هستیم و تنها فرقی که بینمونه اینه…
نویسنده و ناشر محترم اگر خواستار حذف این رمان از تارنمای novelz.ir هستید وارد لینک زیر شویدفرم درخواست حذف رمان