دانلود رمان پلاک پنهان به قلم فاطمه امیری با لينک مستقيم

دانلود رمان پلاک پنهان با فرمت پی‌دی‌اف، نسخه اندروید، نسخه آیفون، جاوا

موضوع رمان پلاک پنهان: مذهبی ، اجتماعی
نويسنده رمان: فاطمه امیری
تعداد صفحات رمان: 515

رمان پلاک پنهان

خلاصه‌ رمان : داستان رمان درباره دختری مهربان به نام سمانه است.
او در عرصه‌ های فرهنگی و اجتماعی دانشگاه فعالیت می کند که به دلیل رابطه‌ فامیلی با یکی از مردهای خانواده، هدف انتقام یک گروه خلافکار می شود.
این موضوع سبب می شود که در انتخابات، اتفاقی دور از انتظار برایش اتفاق بی افتد…
قسمتی از متن رمان پلاک پنهان
– سمانه بدو دیگه…
سمانه در حالی که کتاب هایش را در کیفش می گذاشت، سر بلند کرد و چشم غره ای به صغری رفت:
– صغری یکم صبر کن، می بینی که دارم وسایلم رو جمع می کنم…
– به جان خودم گرسنمه، بریم دیگه، تا برسیم خانه عزیز طول می کشه…

(بیشتر…)

دانلود رمان بهار هامون از نویسنده ساجده سوزنچی با لينک مستقيم

دانلود رمان بهار هامون نسخه پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا

موضوع رمان بهار هامون: عاشقانه ، مذهبی
نويسنده رمان: ساجده سوزنچی
تعداد صفحات: 86 صفحه

رمان بهار هامون

خلاصه رمان : هامون هدایت یک پسر کاملا بی مسئولیت و پولدار است.
ارثی که از اجدادش به تک پسر خاندان هامون هدایت رسیده است آنقدر زیاد می باشد که اگر هامون تا آخر عمرش بخورد و بخوابد بازهم تمامی ندارد…
همین پولداری، هامون رو بی مسئولیت کرده و اهل هر کاری…
او شاید در شناسنامه دینش اسلام باشد و مذهبش شیعه، اما در واقعیت…
هامون به هیچ چیزی اعتقاد ندارد…
پس از همچین انسانی هیچ چیزی بعید نیست…
اما یک دفعه چه اتفاقی می افتد که هامون به کلی تغییر می کند؟؟!!… (بیشتر…)

دانلود رمان آفتاب در حجاب به قلم سید مهدی شجاعی با لينک مستقيم

دانلود رمان آفتاب در حجاب نسخه پی دی اف، اندرويد، آيفون، جاوا
موضوع رمان آفتاب در حجاب: مذهبی
نويسنده رمان: سید مهدی شجاعی
تعداد صفحات رمان 147 صفحه

رمان آفتاب در حجاب از سید مهدی شجاعی

خلاصه رمان : آفتاب در حجاب روایتی است از زندگی حضرت زینب (س).
از کودکی تا عاشورا تا اسارت و تا وفات.
داستان از کابوس حضرت زینب (س) در کودکی آغاز می‌شود:
چشم های اشک‌ آلودت را به پیامبر (ص) دوختی، لب برچیدی و گفتی:
“خواب دیدم، خواب پریشان دیدم. دیدم که طوفان به پا شده است، طوفانی که دنیا را تیره و تار کرده است.”
قسمتی از متن رمان آفتاب در حجاب
پريشان و آشفته از خواب پريدى و به سوى پيامبر دويدى.
بغض، راه گلويت را بسته بود، چشم هايت به سرخى نشسته بود، رنگ رويت پريده بود، تمام تنت عرق كرده بود و گلويت خشك شده بود.
دست و پاى كوچكت مى لرزيد و لب ها و پلك هايت را بغضى كودكانه، به ارتعاشى وامى داشت.
به سوی پیامبر (ص) رفتی و با تمام وجود ضجه زدى.

(بیشتر…)