www.novelz.ir
سایت دانلود رمان های جذاب ایرانی : ورود به رمان استار
دانلود رمان الهه ارباب نسخه کامل پی‌دی‌اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان الهه ارباب: عاشقانه، اربابی، اجباری، غم‌انگیز
نويسنده رمان: میشا.ب
تعداد صفحات: 110
خلاصه‌‌ی رمان : “الهه” یک دختره شاد هست، او وارد یک روستا می شود که ارباب آن روستا پسرعمویش است و…
من، منم… مهم نیست اگه تو از من خوشت نمی آید، تو عادت کردی به چیزهای یکنواخت، تفاوت من برایت قابل درک نیست…
من یک دخترم با چشم های قهوه ای و یک چهره عادی…
دانلود رمان تشریفات برای پی‌دی‌اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه ، اجباری ، اجتماعی ، غم‌انگیز
نويسنده رمان: سرو روحی (SunDaughter)
تعداد صفحات: 2464
خلاصه رمان : بعضی ها می گویند بدترین نوع شکنجه کشیده شدن ناخن هست…
اما بدترین نوع شکنجه این هست که مجبور بشوی به خاطر فردی که دوستش داری خیلی چیزها را به جان بخری و خود را قربانی کنی تا همه چیز برگردد بر سر جای خودش…
تا اون شخص بدون این که بفهمد، لبخند بزند و بدون این که با خبر بشود چه از خود گذشتگی هایی برایش کردی، برود به دنبال شیطنت ها…
بخشی از متن رمان تشریفات
باورم نمیشد. ماتم برده بود.
خشک شده بودم!
از پشت شیشه به سردر رو برو زل زده بودم.
دانلود رمان حجله در خون در فرمت‌های پی‌دی‌اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه ، ازدواج اجباری ، اربابی ، اجتماعی
نويسنده رمان: آزاده بختیاری
تعداد صفحات رمان: 114
خلاصه رمان : رمان حجله در خون یادآور زمان ارباب های قدیم می باشد که چگونه بر هر چیزی با زور تسلط پیدا کرده و سو استفاده از پول و مقام خود می کردند.
شب عروسی هر شخصی برایش شبی پرخاطره است که به وصال معشوقش می رسد!
اما حیف که این وصال از ما دریغ شد…
با تنی که روح نداشت، عشق و روحش را در وجود یار دیرینش جا گذاشته بود.
پرپر شدن آتا در جلوی چشمانم را دیدم…
چه بد است وقتی می خواهی گلبرگ های عفتت را زیر پای عشقت پرپر کنی و نمی گذارند!…
قسمتی از داستان رمان حجله در خون
آی تک، ماه تک کلمه ای که بارها و بارها گفته شده بود.
دانلود رمان خدمتکار اجباری با فرمت پی‌دی‌اف، نسخه اندروید، نسخه آیفون، جاوا
موضوع رمان خدمتکار اجباری: عاشقانه ، اجباری ، اجتماعی
نويسنده رمان: گیسوی خزان
تعداد صفحات رمان: 2082
خلاصه‌‌ای از رمان : داستان رمان درباره دختری است که به خاطر بدهکاری که نامزدش دارد، توسط عده ای آدم خلافکار دزدیده می شود و آنها دختر را مجبور می کنند که…
قسمتی از متن رمان خدمتکار اجباری
با برخورد آب سردی با صورتم به هوش اومدم…
ولی چشمام بسته بود و نمی تونستم جایی رو ببینم.
لا به لای نفس نفس زدنم صدای خشن مردی رو شنیدم که گفت:
– برو به آقا بگو زندس!
نمی دونستم چند ساعت گذشت که به هوش اومدم اصلا برام مهم نبود که بدونم فقط اینو می دونستم که با یک ندانم کاری احمقانه با پای خودم رفتم تو چاله بدبختی…
