دانلود رمان آناهیتا باران کن به قلم آتوسا ریگی با لینک مستقیم

رمان آناهیتا باران کن نسخه اندروید، آیفون، Pdf

موضوع : عاشقانه ، غمگین ، اجتماعی ، خانوادگی
تعداد صفحات : 1033

رمان آناهیتا باران کن

خلاصه رمان : محمد میعاد مردی با ایمان و درستکار است که  از همسر خود طهورا جدا شده است و از او یک دختر سه ساله دارد، محمد به خواستگاری آناهیتا می رود و خواستگاری او از آنا زندگی دختر را دست خوش تغییراتی می کند… (بیشتر…)

دانلود رمان آیه و عالیجناب به قلم راضیه درویش زاده با لینک مستقیم

رمان آیه و عالیجناب نسخه کامل

موضوع رمان : عاشقانه ، اجتماعی ، خانوادگی ، انتقامی
تعداد صفحات : 911

رمان آیه و عالیجناب

خلاصه رمان : آیه دختری جوان است که همسرش پژمان درست شب عروسی مرتکب قتل می شود.
او برای رهایی مجبور می شود آیه را طلاق بدهد و با شخص دیگری به نام رها ازدواج کند.
آیه برای این که بتواند عشق پژمان را از دلش بیرون کند تصمیم می گیرد در شرکت آیهان فرهمند مشغول به کار شود. مردی که همه چیزش با بقیه فرق داره مردی که عالیجنابِ… (بیشتر…)

دانلود رمان قلب دیوار به قلم مهسا رمضانی و سوسن قابی با لینک مستقیم

رمان قلب دیوار نسخه کامل

موضوع رمان : عاشقانه ، خانوادگی ، اجتماعی ، غمگین
تعداد صفحات : 1370

رمان قلب دیوار

خلاصه رمان : پریناز در آستانه سی و دو سالگی بدون هیچ هدف مهم و مشخصی در یک زندگی کاملا تکراری قرار دارد.
فردی که ده سال به او علاقه داشت را دارد از دست می دهد و این لیلی دوست شر و شیطان پریناز است که اجازه نمی دهد پریناز در حال و هوای خودش بماند. (بیشتر…)

دانلود رمان دست هایم حافظه دارند نوشته رهایش با لينک مستقيم

دانلود رمان دست هایم حافظه دارند با فرمت هاي اندرويد، آيفون، پي دي اف، جاوا
موضوع رمان دست هایم حافظه دارند: عاشقانه ، اجتماعی
نويسنده رمان: رهایش
تعداد صفحات رمان: 1909 صفحه

دانلود رمان دست هایم حافظه دارند

خلاصه داستان: کنعان درگیر در مشکلات خانوادگی و مالی، اسیر گذشته و خاطره ی زخمی که به روحش آسیب رسونده، در اوج مشکلات هجوم آورده به زندگی حالش، فرصتی برای گریز از موقعیت خسته کننده ی زندگیش پیدا می کنه.
اما هر فرصتی فرصت مناسب نیست و هر راه گریزی، راه گریز یا شاید هم…
این رمان داستان زندگی سه پسره، سه برادر که زندگیشون به وجود هم گره خورده و البته شخص آشنای غریبی که منبع اصلی مشکلات این سه برادره.
قسمتی از رمان دست هایم حافظه دارند
-دوست داری همراه من بیای؟!
_این الآن یه پیشنهاده در مورد شرکت من تو جلسه های کتابخوونی یا یه پیشنهاده برای اینکه رفیق فابریک من باشی؟!
شفق افتاد دنبالم! خندیدم و دوییدم!
حرص که می خورد واکنش هاش واقعاً دیدنی بود! قیافه اش هم همچنین!

(بیشتر…)