دانلود رمان عشق معلم از نویسنده سهیلا زاهدی با لينک مستقيم

دانلود رمان عشق معلم با فرمت پی‌دی‌اف، نسخه اندروید، نسخه آیفون، جاوا

موضوع رمان عشق معلم: عاشقانه ، تراژدی ، اجتماعی
نويسنده رمان: سهیلا زاهدی
تعداد صفحات رمان: 241

رمان عشق معلم

خلاصه‌ رمان : داستان رمان درباره‌ی دختری به اسم فرنوش می باشد که فقط ۱۷ سال سن دارد.
اما به خاطر این که بتواند ادامه‌ی تحصیل بدهد با مردی که 10 سال از خودش بزرگتر هست نامزد می کند!
در این میان فرنوش داستان ما به خاطر ازدواج اجباری که داشت، شوهر خود را بختک زندگیش می‌ داند.
اما در طول زندگی اتفاقاتی می افتد که دیدگاه فرنوش را نسبت به شوهرش تغییر می دهد و…
قسمتی از متن رمان عشق معلم
با حرص داشتم به حرف‌ های مامان گوش می‌دادم…
با عصبانیت گفتم:
مامان، مگه مامان بزرگ به غیر من نوه‌ دیگه‌ ای نداره که من رو می‌خوای بفرستی پیشش؟!

(بیشتر…)

دانلود رمان چیزهایی هم هست به قلم مهسا نجف زاده با لينک مستقيم

دانلود رمان چیزهایی هم هست نسخه پی‌دی‌اف، اندروید، آیفون، جاوا

موضوع رمان چیزهایی هم هست: عاشقانه
نويسنده رمان: مهسا نجف زاده
تعداد صفحات رمان:
464

رمان چیزهایی هم هست

خلاصه‌ی رمان : زندگی و آینده یلدا زند با حضور برادر ناتنی پدربزرگش ”محمد زند ” دچار تغییرات اساسی می شود.
دختر آرامی که تا چهارده سالگی با ترس و وحشتی عجیب از پدربزرگش زندگی می کرده است.
این ترس با حضور محمد زند (عمو جان) به خاطر شباهت ظاهری که با پدربزرگش دارد دوباره زنده می شود.
علاقه هیوا خواهرش، به ایلیا نوه محمد زند، که قرار بود به ازدواج منجر شود با یک سوال و اعلام نظر قاطع محمد زند، تنها باعث تغییری بزرگ در آینده و سرنوشت یلدا می شود…
قسمتی از متن رمان چیزهایی هم هست
چند قدم به عقب برداشتم و داد زدم…
نمی خوام، هیچی نمی خوام.
چرا دست از سرم بر نمی دارید؟

(بیشتر…)

دانلود رمان غوغای همیشه نوشته ساناز فرجی با لينک مستقيم

دانلود رمان غوغای همیشه با فرمت هاي اندرويد، آيفون، پي دي اف، جاوا
موضوع رمان غوغای همیشه: عاشقانه
نويسنده رمان: ساناز فرجی
تعداد صفحات رمان: 359 صفحه

دانلود رمان غوغای همیشه

خلاصه داستان: داستان رمان درباره ی دختری به اسم مایا هستش که در یک خانواده مرفه زندگی می کنه.
اما به دلیل ورشکستگی پدرش و اختلافاتی که پدر و مادرش با هم پیدا می کنن زندگیشون دستخوش تغییراتی میشه و مادرش تصمیم می گیره از ایران بره و…
قسمتی از رمان غوغای همیشه
از آژانس هواپیمایی که بیرون اومدم ساعت ده صبح بود.
تقریبا چهار ساعت وقت آزاد داشتم.
خودم رو به نوشیدن قهوه دعوت کردم. البته بعد از خرید.
به پیچ خیابون که رسیدم نگاهم مثل همیشه، بلافاصله به تابلوی فروشگاه ایرانی افتاد.
«سوپر پارسیان» توی این خیابون شلوغ و پر رفت و آمد وسط شهر جلب توجه ترین مغازه به نظر می رسید.
با خودم گفتم:
«اگه اکثر ایرانی ها خصوصیات اخلاقی شون هم مثل مغز اقتصادی شون بر جسته و چشم گیر بود چقدر عالی می شد!»

(بیشتر…)