سایت دانلود رمان های جذاب ایرانی : ورود به رمان استار

دانلود رمان آوانگارد به قلم سروناز روحی با لينک مستقيم

دانلود رمان آوانگارد نسخه کامل پی‌دی‌اف، اندروید، آیفون، جاوا

موضوع رمان آوانگارد: عاشقانه، اجتماعی
نويسنده رمان: سروناز روحی
تعداد صفحات: 2459

رمان آوانگارد

خلاصه‌‌ی رمان : “این یک داستان فانتزی نیست، اما واقعی هم نیست، اسامی و شخصیت ها صرفا خیال پردازی های نویسنده می باشد، و هرگونه تشابه اسمی اتفاقی و بر حسب تصادف است.”
آوانگارد روایت دختری است که پس از طرد شدن از جانب خانواده خود، به منزل پدربزرگش نقل مکان می کند، و در رویارویی با مشکلات، خودش را تنها و بی یاور می بیند.
اما با گذشت زمان، استقلالش را می یابد و تلاش می کند تا همه چیز را به روال عادی برگرداند.

(بیشتر…)

دانلود رمان تشریفات به قلم سرو روحی با لينک مستقيم

دانلود رمان تشریفات برای پی‌دی‌اف، اندروید، آیفون، جاوا

موضوع رمان: عاشقانه ، اجباری ، اجتماعی ، غم‌انگیز
نويسنده رمان: سرو روحی (SunDaughter)
تعداد صفحات: 2464

رمان تشریفات

خلاصه‌‌ رمان : بعضی ها می گویند بدترین نوع شکنجه کشیده شدن ناخن هست…
اما بدترین نوع شکنجه این هست که مجبور بشوی به خاطر فردی که دوستش داری خیلی چیزها را به جان بخری و خود را قربانی کنی تا همه چیز برگردد بر سر جای خودش…
تا اون شخص بدون این که بفهمد، لبخند بزند و بدون این که با خبر بشود چه از خود گذشتگی هایی برایش کردی، برود به دنبال شیطنت ها…
بخشی از متن رمان تشریفات
باورم نمیشد. ماتم برده بود.
خشک شده بودم!
از پشت شیشه به سردر رو برو زل زده بودم.

(بیشتر…)

دانلود رمان خط هشتم از نویسنده دختر خورشید (Sun Daughter) با لينک مستقيم

دانلود رمان خط هشتم نسخه پی دی اف، اندرويد، آيفون، جاوا
موضوع رمان خط هشتم: عاشقانه ، اجتماعی
نويسنده رمان: دختر خورشید (Sun Daughter)
تعداد صفحات رمان 393 صفحه

رمان خط هشتم

خلاصه رمان : رمان خط هشتم بازگوی زندگی ها و حرف های ناگفته ی انسان هایی است که زاده ی روزهای جنگ نیستند… انسان هایی که نسل سوم لقب گرفته اند… انسان هایی شاید واقعی… و یا شاید غیر واقعی…
قسمتی از متن رمان خط هشتم
کلافه و سرگردان سوئیچم رو برداشتم و از اتاق زدم بیرون…
صدای خنده ی بابا و ونوس از طبقه ی پایین می اومد.
اون تا سایه ی منو دید، روسری روی سرش انداخت و گفت:
سلام حمزه خان… صبح به خیر… بفرمایید صبحانه…
بابا هم روزنامه شو جلوی صورتش گرفته بود و از بالای ورق هاش به من نگاه می کرد.
بی اهمیت به سمت در رفتم…
کفش هام رو از تو جا کفشی بیرون آوردم که صدای عصبی بابا بلند شد:
نشنیدی؟ تو باید به ونوس خانم سلام کنی… نه اون به تو…

(بیشتر…)