دانلود رمان خواستگاری یا انتخاب نوشته مرتضی مودب پور با لينک مستقيم

دانلود رمان خواستگاری یا انتخاب با فرمت های اندرويد، آيفون، پی دی اف، جاوا
موضوع رمان خواستگاری یا انتخاب: عاشقانه
نويسنده رمان: مرتضی مودب پور
تعداد صفحات رمان: 153 صفحه

دانلود رمان خواستگاری یا انتخاب

خلاصه داستان: رمانی دیگر از نویسنده معروف مرتضی مودب پور، در رمان خواستگاری یا انتخاب نویسنده قصد دارد دختری را نمایش بدهد که به خواستگاری پسر مورد علاقه اش می رود و…
قسمتی از رمان خواستگاری یا انتخاب
فریبا و شهره ایستادن  و منتظر هستن که مترو بیاد.
در ضمن دارن با هم دیگه صحبت می کنن.
در مترو یه عده خانم و آقا هم هستن، البته بیشتر خانم ها هستن.
فریبا: یه دختر، کالا یا یه چیز فروشی نیس که بذارنش تو یه مغازه تا براش مشتری بیاد و اگه پسندیدش، ببره بزاره تو خونه ش!
مریم: من که از این جرات ها ندارم به بابام بگم من می خوام برم خواستگاری!
فریبا: پس حق انتخاب ما چی می شه؟! یعنی ما محکومیم که همیشه انتخاب بشیم؟ حق نداریم خودمون انتخاب کنیم؟!

(بیشتر…)

دانلود رمان رکسانا نوشته م.مودب پور با لينک مستقيم

دانلود رمان رکسانا با فرمت هاي اندرويد، آيفون، پي دي اف، جاوا
موضوع رمان رکسانا: عاشقانه ، اجتماعی
نويسنده رمان: م.مودب پور
تعداد صفحات رمان: 455 صفحه

دانلود رمان رکسانا

خلاصه داستان: داستان این رمان مانند اکثر داستان های نویسنده م.مودب پور با حضور دو نقش اصلی آغاز می شود که یکی شوخ و بذله گو و دیگری غمگین و ساکت است.
داستان از آنجا آغاز می شود که این دو نفر می فهمند عمه ای دارند و در سیر اتفاقات با دختری به نام رکسانا آشنا می شوند و ادامه ماجرا…
قسمتی از رمان رکسانا
با پسر عموم تو ماشین من نشسته بودیم و داشتیم تو یه بزرگراه خیلی شلوغ حرکت می کردیم.
من رانندگی می کردم و مانی کنارم نشسته بود و تکیه ش رو داده بود به شیشه بغل و همونجور که آروم آروم می رفتیم جلو با همدیگه حرف می زدیم.
پدر من و مانی دو تا برادر بودن که همیشه با همدیگه زندگی کردن.
همیشه ام با همدیگه شریک بودن.

(بیشتر…)

دانلود رمان یاسمین نوشته مرتضی مودب پور با لینک مستقیم

دانلود رمان یاسمین با فرمت های pdf,apk,epub,jar
موضوع رمان: عاشقانه ، طنز ، غمگین
نویسنده رمان: مرتضی مودب پور
تعداد صفحات رمان: 559 صفحه

رمان یاسمین

خلاصه داستان: داستان رمان یاسمین درباره پسر دانشجویی به اسم بهزاد می باشد.
بهزاد عاشق دختری به نام فرنوش می شود که پسرخاله اش خواستگار اوست اما…
قسمتی از رمان یاسمین
کاوه – چرا اینقدر طولش دادی پسر؟
ترم تموم شد دیگه. حالا کو تا دوباره بچه ها رو ببینم.
داشتم ازشون خداحافظی می کردم. تو چی؟ چرا سرت رو انداختی پایین و رفتی؟ یه خداحافظی ای یه چیزی!
کاوه – هیچی نگو! من مخصوصاً رفتم یه گوشه قایم شدم!
به هر کدوم از این دخترا قول دادم که مامانم رو بفرستم خواستگاری شون! الان همشون می خوان بهم آدرس خونه شون رو بدن!
تو همین موقع یه ماشین شیک و مدل بالا پیچید جلوی ما و با سرعت رد شد بطوریکه آب و گل توی خیابون پاشید به شلوار ما…

(بیشتر…)