دانلود رمان هبوط به قلم فاطمه حیدری با لینک مستقیم

رمان هبوط نسخه کامل

موضوع رمان : عاشقانه ، هیجان‌انگیز
تعداد صفحات : 478

رمان هبوط

خلاصه رمان : داستان از جایی شروع می شود که رایحه به خانه مادربزرگ دوستش اسباب کشی می کند.
گذشته رایحه پر از اشتباه هست و به خاطر گذشته تبدیل به دختری سرد و گوشه گیر شده است که به هیچ شخصی اجازه نزدیک شدن نمی دهد.
ولی در خانه جدید محیط گرم خانواده به تدریج رایحه را عوض می کند. (بیشتر…)

دانلود رمان زوال اطلسی ها به قلم یاسمین منصوری با لينک مستقيم

دانلود رمان زوال اطلسی ها برای پی‌دی‌اف، اندروید، آیفون، جاوا

موضوع رمان زوال اطلسی ها: جنایی ، عاشقانه
نويسنده رمان: یاسمین منصوری
تعداد صفحات: 831

رمان زوال اطلسی ها

خلاصه رمان : گلاره دختر تنها و افسرده ای است که گذشته تاریکی دارد.
آنقدر سیاه و زشت که سعی دارد فراموشش کند.
زمان می گذرد و همان طور که می خواهد یک اتفاق، زندگیش را عوض می کند و باعث می شود فرشته نجات و مرد زندگیش را پیدا کند.
مردی که تنهاست، حتی از گلاره هم تنهاتر…
اما با تمام تنهایی هایش، می شود نقطه ی شروعِ جاده ی زیبا و سرسبزی در کویر زندگیِ گلاره…
همه چیز خوب نمی ماند و اتفاقاتی برایش می افتد.
اتفاقاتی که گلاره را تا سر حد مرگ می ترساند.

(بیشتر…)

دانلود رمان افسون و سورن به قلم یاس بانو با لينک مستقيم

دانلود رمان افسون و سورن در فرمت‌های پی‌دی‌اف، اندروید، آیفون، جاوا

موضوع رمان افسون و سورن: عاشقانه ، هیجانی ، ازدواج اجباری
نويسنده رمان: یاس بانو
تعداد صفحات رمان: 519

رمان افسون و سورن

خلاصه‌ رمان : باران رنگ های آهنگین دارد، خورشید و بادبان های خیره کننده سفر خود را در بی نهایت تصویر می کنند.
در بندر آبی چشمانت، پنجره ای گشوده به دریا و پرنده هایی در دوردست به جستجوی سرزمین های به دنیا نیامده.
در بندر آبی چشمانت، برف در تابستان می آید.
کشتی هایی با بار فیروزه که دریا را در خود غرقه می سازند بی آنکه خود غرق شوند…
قسمتی از داستان رمان افسون و سورن
دستی کشیدم بر رویش و زیر لب زمزمه کردم…
– به نظرت چه کار کنم؟ کم آوردم آوین، دیگه نمی دونم چه کار کنم کمکم کن!

(بیشتر…)

دانلود رمان عابر بی سایه از زینب ایلخانی با لینک مستقیم

دانلود رمان عابر بی سایه با فرمت های pdf,apk,epub,jar
موضوع رمان: عاشقانه ، هیجانی
نویسنده رمان: زینب ایلخانی

دانلود رمان عابر بی سایه

خلاصه داستان: رسومات كهنه و متحجر يك قبيله مرا از دل تمدن بيرون كشيد و حال من اسير امپراطوري بزرگ تو!
خانى و جان شده اي…
سرزمين وجودم را با يك شبيخون به تاراج ببر و قلبم تنها غنيمت اين جنگ!
قسم ميخورم تسليم تسليمم…
درنگ نكن با عشق بتازان و بيا…
قسمتی از رمان عابر بی سایه
خیابان هاى این شهر مرا بی تو نمیخواهند.
‫خاطره هایم امشب به یقین جنایت کار ترین قاتل زمانه خواهند شد.
‫به من که نه!‬
‫به زنی که زمانی دوستش داشتی رحمی بکن و قدرى از خود را برایم باقی‬ بگذار‬.
‫و چه قدر امروز معنی این چند سطر توصیف از جنسیتم را خوب میفهمم‬:
‫”زنانگی یعنی اینکه گوشی تلفن را بردارى‬ و براى جایی رفتن از کسی اجازه بگیرى.

(بیشتر…)