سایت دانلود رمان های جذاب ایرانی : ورود به رمان استار

دانلود رمان برای خوب بودن حالم از نویسنده رهایش با لينک مستقيم

دانلود رمان برای خوب بودن حالم با فرمت پی‌دی‌اف، نسخه اندروید، نسخه آیفون، جاوا

موضوع رمان: عاشقانه
نويسنده رمان: رهایش
تعداد صفحات رمان: 258

رمان برای خوب بودن حالم

خلاصه‌ رمان : زندگى انسان ها ها، انسان هایی که سرگرم روزمرگی هاشون هستند…
ساده از کنار یکدیگر می گذرند…
روز را به شب و شب را به روز می رسانند…
ولى، یک جا و در یک نقطه زندگی ها به یکدیگر گره می خورد و امروزو فرداها با هم عجین می شود.
براى خوب شدن حالشان، براى خوب شدن حالمان قدم می گذاریم تو مسیر سرنوشت، می سازیم با هم عاشقانه هایی را که شاید رویای خیلی از ما انسان ها باشد…
قسمتی از متن رمان برای خوب بودن حالم
فصل اول: آبی تند تیره
زنگ رو زدم و منتظر موندم.
سرما اونقدری زیاد بود و باد اونقدر شدید که دلت نمی خواست اصلاً از خونه بیای بیرون…

(بیشتر…)

دانلود رمان اسم من آلیاست به قلم مائده بیدگلی با لينک مستقيم

دانلود رمان اسم من آلیاست با فرمت پی‌دی‌اف، نسخه اندروید، نسخه آیفون، جاوا

موضوع رمان اسم من آلیاست: عاشقانه ، اربابی ، هیجان‌انگیز ، طنز
نويسنده رمان: مائده بیدگلی
تعداد صفحات رمان: 177

رمان اسم من آلیاست

خلاصه‌ رمان : آلیا: در بیشتر روزهای زندگیم به این سوال بزرگ که پنهان شدن پدر و مادرم هست فکر می کنم.
حتی چند وقتی است که قصد دارم برای پیدا کردن جواب همه ی سوال هایی که در سر دارم از این عمارت خارج شوم.
خیلی دلم می خواهد به دنبال حقیقت زندگیم بروم، من باید برای رسیدن به این هدف رضایت و اجازه آقای خان را بدست بیاورم…
در همین افکار بودم که یک دفعه خوردم به یک شخصی، داشتم می افتادم روی زمین که من را گرفت.
آن شخص یک پسر بود و…
قسمتی از متن رمان اسم من آلیاست
” آلیا ”
با صدای فریادهای سید از خواب بیدار شدم…

(بیشتر…)

دانلود رمان دختر حاج آقا از نویسنده شادی قربانی با لينک مستقيم

دانلود رمان دختر حاج آقا نسخه پی‌دی‌اف، اندروید، آیفون، جاوا

موضوع رمان: عاشقانه
نويسنده رمان: شادی قربانی
تعداد صفحات رمان: 826

رمان دختر حاج آقا

خلاصه‌ی رمان : با صدای زنگ هشدار ساعت مثل برق گرفته ها از رختخوابم یک متر پریدم و بلند شدم.
با خوابالودگی کمی سر خود را محکم با  دستم فشار دادم تا به خودم بیام و از شوک خارج شوم.
ناگهان صدای در آمد و مادرم با عصبانیت گفت:
تینا جان مادر دانشگاهت دیر شد…
به خودم آمدم، گوشیم رو از روی عسلی برداشتم و با دیدن ساعت ۸:۴۰ ناخودآگاه بلند جیغ کشیدم و…
قسمتی از متن رمان دختر حاج آقا
– آخرین دانه ی سیر رو که در دهانم گذاشتم، شیشه پر از آب سرکه اش رو انداختم تو سطل زباله کنار در رستوران و داخل رفتم!
داخل رستوران از چپ به راست همه رو از نظر گذروندم!

(بیشتر…)