دانلود رمان شاهکار به قلم نیلوفر لاری با لينک مستقيم

دانلود رمان شاهکار نسخه کامل پی‌دی‌اف، اندروید، آیفون، جاوا

موضوع رمان شاهکار: عاشقانه، هیجانی
نويسنده رمان: نیلوفر لاری
تعداد صفحات: 1714

رمان شاهکار

خلاصه رمان : همه چیز از یک تصادف شروع شد…
روزی که لحظات تلخی را به همراه خود آورد، ولی می ارزید به آرزویی که سال ها به دنبالش باشی و به آن آرزو نرسی…
به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک نقاشی زیبا می ارزید، به یک عشق می ارزید، به یک زندگی عالی می ارزید، به یک خانواده خوب می ارزید.

(بیشتر…)

دانلود رمان کسی پشت سرم آب نریخت به قلم نیلوفر لاری با لينک مستقيم

دانلود رمان کسی پشت سرم آب نریخت پی دی اف ، اندروید ، آیفون ، جاوا
موضوع رمان کسی پشت سرم آب نریخت: عاشقانه ، غم انگیز
نويسنده رمان: نیلوفر لاری
تعداد صفحات رمان 473 صفحه

رمان کسی پشت سرم آب نریخت

خلاصه ی رمان : داستان این رمان عاشقانه است که شخصیت های آن درگیر ماجراهای متعدد از جنس جدایی، فریب و خیانت می‌شوند.
در بخشی از داستان رمان می خوانید که کلاس در سکوت سنگینی فرو رفته بود. تنها صدای قدم های آقای بهرامی، دبیر تاریخ، سکوت را می شکست.
گه گاهی بالای سر یکی از بچه ها می ایستاد و به پاسخ هایشان خیره می شد…
قسمتی از متن رمان کسی پشت سرم آب نریخت
خودكار را مي جويدم و پشت سر هم آهسته تكرار مي كردم: منگوقا آن پس از مسلمان شدن چه نامي اختيار كرد؟
چرا يادم نمي آمد.
اگر اين بيست و پنج صدم را از دست بدهم بيست نمي شوم. كاش يادم مي آمد اما يادم نيامد!

(بیشتر…)

دانلود رمان ستاره های بی نشان از نویسنده نیلوفر لاری با لينک مستقيم

دانلود رمان ستاره های بی نشان پی دی اف ، اندروید ، آیفون ، جاوا
موضوع رمان ستاره های بی نشان: عاشقانه ، غم انگیز
نويسنده رمان: نیلوفر لاری
تعداد صفحات رمان 271 صفحه

رمان ستاره های بی نشان

خلاصه ای از رمان : داستان رمان درباره ی دختر فقیری است که به همراه مادر و خواهران خود زندگی می کند.
به دلیل خطایی که خواهرش مرتکب می شود، زندگی خانواده دچار تلاطم می شود.
شکوه برای جرمی که مرتکب نشده راهی زندان می شود…
اما از زندان فرار می کند و بی هدف راهی می شود تا به شهری برسد.
او پس از پشت سر گذاشتن سختی های فراوان با پسری آشنا می شود که…
قسمتی از رمان ستاره های بی نشان
هنوز از در نیامده بودم داخل، مادر صدا کرد:
«شکوه، زود بیا توی هال، یک عالمه سبزی داریم که باید همین امشب آماده کنیم.»
وسایلم از دستم سر خورد پایین…
با دیدن یک کپه سبزی که روی ملحفه ی قهوه ای رنگ روی هم انباشته شده بود.

(بیشتر…)