سایت دانلود رمان های جذاب ایرانی : ورود به رمان استار

دانلود رمان تارگت اثری از گیسوی خزان با لینک مستقیم

رمان تارگت نسخه pdf و فایل قابل اجرا روی اندروید و آیفون

ژانر | عاشقانه، انتقامی
تعداد صفحه | 5394

رمان تارگت

خلاصه رمان تارگت : داستان رمان تارگت درباره پسری سختگیر و متعصب نسبت به جنس مونث می باشد.
زخم خورده از اتفاقات گذشته زندگی، در به در راهی برای رسیدن به آرامش.
برای زدن زخم مشابه خودش تو قلب باعث و بانی پریشونیش.
بعد از تلاش برای پیدا کردن شخص مورد نظر، دخترش رو پیدا می کند. سوژه زندگیش می شود.

دختری که باید تقاص مادرش رو پس بدهد.
دختری ساده و سر به زیر که مناسب ترین گزینه است برای سیبل هدف شدن…
بخشی از داستان رمان تارگت
ساده ترین و شاید آروم ترین دختر اینجا.
با اون لباس فرمی که متشکل از یک دامن بلند قرمز و یک کت رنگ طوسی بود.
و اون صورت کوچک و موهایی که از فرق باز کرده بود روی صورتش و ادامه اشم تا زیر شالش می رسید.

بیشتر شبیه به دختر بچه بود تا شخصی که به سن کار کردن رسیده باشه.
با صدای ویبره گوشیم نگاهی گذرا به پیامی که رسیده بود انداختم.
-چی شد؟

یه بار دیگه نگاهش کردم عکسی که ازش داشتم و اون یکی دوباری که دیده بودمش هم از یه جایی تو همین فاصله بود.
با این حال یه بار دیگه گالری گوشیم رو چک کردم و وقتی مطمئن شدم خودشه در جواب پیامش نوشتم:
«سوژه رویت شد!»
-باشه. یادت نره قرار شد امشب فقط موقعیت رو بسنجی. کار اصلی بمونه واسه بعدا.
دستم که آماده بود واسه نوشتن جواب یه لحظه خشک شد و از حرکت وایستاد.
چی شد؟ اون داشت به من می گفت چی کار کنم؟ چی پیش خودش فکر کرده بود؟
حالا که کارم بهش افتاده دوباره قراره سوارم بشه و خودش رو بچسبونه به زندگیم؟

چقدر این زن ها ساده لوح و زود باور بودن.
این که مدعی بود من رو می شناسه.
نمی دونست بدم می اومد از اینکه یه نفر به خودش اجازه دستور دادن و امر و نهی کردن بده؟
انگار حافظه اش به کل مشکل داشت و بعضی وقتا یادش می رفت من کی ام و چه کارایی ازم برمیاد.
یادش می رفت اینکه ازش خواستم برام یه کاری انجام بده.
معنیش این نیست که بتونه دخالت کنه تو موضوعی که فقط و فقط به خودم مربوطه و بس.

همین که خواستم این رو تو جواب پیامش بنویسم و دمش رو بچینم.
چشمم به سوژه افتاد داشت می اومد این سمت تا سفارش یکی از میزهایی که نزدیک من بود رو بگیره.
جواب دادن به اون آدم فرصت طلب رو به بعد موکول کردم و سریع سیگار و فندکم رو از تو جیبم درآوردم.
سیگار رو خیلی وقت بود قطع که نه کمش کرده بودم.
طوری که بعضی روزا اصلاً یادم می رفت بکشم.

ولی امروز با توجه به تابلوهای سیگار کشیدن ممنوع توی رستوران هتل که تو تحقیقات قبلیم ازش مطلع شده بودم یه بسته یدک تو جیبم گذاشته بودم.
به محض روشن کردنش نگاهش به سمتم چرخید.
خودم رو مشغول نگاه کردن به منو نشون دادم و جوری رفتار کردم که انگار اصلا حواسم به نگاه خیره اش نیست.

در صورتی که همه وجودم شده بود گوش تا صدای نزدیک شدن قدم هاش رو بشنوم.
و بالاخره بعد از گرفتن سفارشات اون میز مسیرش رو به سمت ميز من تغيير داد.
صدای قدم هاش چسبیده به میز متوقف شد و بعد از اون صدای خودش تو گوشم نشست:
_امممم. ببخشید. آقا؟
صداش انقدر ضعيف و كم جون بود که اگه من همه حواسم رو بهش نداده بودم محال بود بشنوم.
همین طورم وانمود کردم تا اینکه بلندتر گفت:
-آقای محترم؟…

آپلود رمان آموزش دانلود
لینک های دانلود

نویسنده و ناشر محترم اگر خواستار حذف این رمان از تارنمای novelz.ir هستید وارد لینک زیر شویدفرم درخواست حذف رمان

گزارش مشکل پیامک به پشتیبانی
دانلود جدیدترین رمان ها از کانال دانلود رمان :) عضویت در کانال دانلود رمان