سایت دانلود رمان های جذاب ایرانی : ورود به رمان استار

دانلود رمان هوکاره اثری از مهسا عادلی با لینک مستقیم

رمان هوکاره نسخه pdf و فایل قابل اجرا روی اندروید و آیفون

ژانر | عاشقانه، اجتماعی، روانشناسی
تعداد صفحه | 2058

رمان هوکاره

خلاصه رمان هوکاره : داستان رمان هوکاره درمورد دو برادری است که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می کنند.
آروکو در اینجا و دیاکو در کشوری دیگر!
آروکو که علاقه اش او را به سمت هنر، عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا می شود.
دختری که مهارتش در تئاتر و بازیگری زبانزد همه است.

در سوی دیگر داستان دیاکو حضور دارد.
دیاکویی که نزدیکانش قصد دارند او را زمین بزنند.
اما با برگشت او به کشور برمی‌گردد و همه چیز را تغییر می‌دهد!…
بخشی از داستان رمان هوکاره
پسرک سرزنده می خندید و نگاه طوفانی اش، ابرهای سیاه جا خوش کرده بر جای آبی آسمان را تماشا می کردند.
سرت گیج میره.

بی خیال و کودکانه شانه بالا انداخت و سوییشرت بر سر نهاد.
دوید و دوید همچو آهویی در دل طبیعت آزادانه و سرخوشانه دوید.قدم هایش به جای زمین روی هوا پرواز می کردند.

به سان اسب های بالدار کارتون های دیزنی.
دوید و خندید خندید و خندید و خندید.
سر به روی نرمی و لطافت تخت تکان داد و درد در سراسر رگ و نورون های گردنش پیچید.
به روی تخت غلتید و به دنبال بالش دست روی ملحفه کشاند.

با حس نکردن بالش در میان دستانش نگاه خمارش را بالا آورد و نگاهش به دیوار مقابل که سراسر گسترده از عکس های خود بود افتاد.
بی حال و خسته دستانش را ستون تن کرخت خود کرد.
اما تن بی طاقت به روی دستان بی جان آوار شد.
انگشت سبابه و شست بالا آورد و در دو سمت لبانش نهاد.
کش و قوسی به آنها داد که لبخند کجکی روی لب های بی رنگ جا گرفت.
تظاهر بزرگترین رکن در وجود بی وجود او بود.

به روی بازوی عریان باز غلتید که صدای تیر هوش از سر پراند و باعث شد همان گونه افتاده بر روی بازو دست دیگر به کمک تن بشتابد و یاری اش دهد برای برخاستن.
به سختی هرچه تمام برخاست و جفت دستانش را مانند کودکان به روی چشم مالید.
کف پاهای سست شده اش را به سمت پارکت های یخ زده کشاند و خود را آویزان استخوان پاهای بینوا کرد.
سر گردش داد که نگاهش به بساط شب قبلش افتاد.

هر چند با ندیدن نور در اتاق و این حجم از بی حالی خود بعید می دانست صبح شده باشد.
اتاق در سیاهی مطلق فرو رفته بود.
با حسرت به تخت نگریست و قصد برگشت کرد که صدای شکافتن تیری در هوا ذره ای جان را به پاها بازگرداند.
کشان کشان خود را به سمت پریز برق رساند و مشت به روی آن کوبید.
که اتاق به ناگهان روشن شد.

در اتاق از ساعت ها قبل باز مانده بود بی توجه به تن لخت خود به سمت راهرو روانه شد.
سرفه ی ریزی کرد که سرگیجه او را تا مرز افتادن برد که دست قدرتمندی به دور پهلوهایش او را بالا کشاند.
هر چند پنجه های فرو رفته در پهلوهای بیچاره اش به راحتی هشدار داد که چه شخصی پشتش ایستاده است.
عــمــو ولم کن…

پنجه ها بیشتر پهلوهایش را به چنگ کشید و صدای آشنایی به زیر گوشش غرید.
چه خبرته؟ باز مست و ملنگ شدی عوضی؟
صدای خنده های بی حال و منقطع پسر فضای خانه را برداشت که دست از پهلو کنده و به روی دهان پسر کوبیده شد.
ببند دهنت رو گمشو سریع برو تو اتاقت.
پسر جوان اما خود را از میان اسارت دستان مرد در آورد…

آپلود رمان آموزش دانلود
لینک های دانلود

نویسنده و ناشر محترم اگر خواستار حذف این رمان از تارنمای novelz.ir هستید وارد لینک زیر شویدفرم درخواست حذف رمان

گزارش مشکل پیامک به پشتیبانی
دانلود جدیدترین رمان ها از کانال دانلود رمان :) عضویت در کانال دانلود رمان