سایت دانلود رمان های جذاب ایرانی : ورود به رمان استار

دانلود رمان و تمام می شود اثری از سروناز روحی با لینک مستقیم

رمان و تمام می شود نسخه pdf و فایل قابل اجرا روی اندروید و آیفون

ژانر | عاشقانه، روانشناسی، اجتماعی
تعداد صفحه | 712

رمان و تمام می شود

خلاصه رمان و تمام می شود : دیگه نه یک دختر پانزده ساله ی آبرو بر هستم و نه یک بیست ساله ی عاشق پیشه.
الان بیست و پنج سالم هست، من فرق کردم. تو فرق کردی و همه چیز عوض شده!
– بعید می دونم، هر وقت که سن و سالت یکی از مضرب های پنج بود یک کاری دستمون دادی!
با صدای بلند خندیدم، مثل همیشه راست می گفت…

بخشی از داستان رمان و تمام می شود
چادرم رو مرتب کردم و سر جایم جا بجا شدم.
از اون وقت تا حالا زیر نگاه سنگینش معذب نشستم و هی وول خوردم.
بلکه کمی از خیرگی نگاهش کم کنه، ولی انگار نه انگار!

مرد خونسردی که رو به روم نشسته بود، با نهایت دقت به زوایای صورتم نگاه می کرد.
مطمئنم از اینکه راز رنگ چشم هامو هنوز نفهمیده، کلی شاکیه.
حوصله ندارم نگاهم رو بالا بگیرم.

به ژله ی روی کیکم زل زدم و گوش می کنم.
البته نصفه نیمه، هرچند از نظر خودم همین هم از سرش به شدت زیاده.
از حس سنگینی نگاه مستقیمش روی صورتم به کل اعتماد به نفسم رو از دست دادم.

ای خاله هما اینم برنامه بود برای من ریختی؟!
مردک واقعا می خواست از ته دل مطمئن بشه که مبادا صورتم زدگی نداره لک و پیسی اگزمایی لابد.
حرفاش از تحصیلات و سواد و خانواده تموم شد.
حالا رسید به علایقش، بی توجه به چیزهایی که می شنوم، نگاهی به

نوشیدنی قهوه ای رنگ مقابلم می ندازم و سعی می کنم برنامه های فردا رو مرور کنم.
خاله هما هم برای من امروز کار درست کرد.
خبی گفت و منم متعاقبش اخم کردم.

امیدوارم توقع نداشته باشه از بابت حرف هایی که نشنیدم براش نتیجه گیری کنم.
با خب دومش سعی می کنم کمی سرم رو بالا بیارم.
لبخند مسخره ای گوشه ی لبش نشسته بود. اصلا هم به من چه مربوط که چال گونه داره.

-خانم رهنما شما قصد ندارید کمی از خودتون بگید؟!
صدام رعشه گرفته بود حرف نزده کاملا لرزش تارهای صوتیمو حس می کردم.
دست هامم هم همینطور، سرد و لرزون توی هم فرو رفته بودند.

هرچند بار اولم نیست تو این جلسه های دو نفره حاضر میشم اما همیشه با رسیدن به
این مرحله کمی اعتماد به نفسم تحلیل می رفت.
با این حال خیلی تصنعی به خودم مسلط شدم و جواب دادم:

– چی باید بگم؟
پنجه هاشو روی میز گذاشت و با سر انگشت ضرب بدون ریتمی روی میز شیشه ای گرفت.
خبری از لبخند و چالش هم نیست. احساس می کنم از سکوتم کاملا عصبانی شده.

نفس عمیقی کشیدم.
بوی شکلات کیک و دود سیگار روشن شده ی دو میز اون طرف تر بدجوری شامه ام رو سوزوند.
چادرم رو جلوتر آوردم، یخرده هم سر جام تکان خوردم و همچنان سربه زیر به خامه ای که رو به آب شدن بود نگاه کردم.

خدا خدا می کردم زودتر خودش نتیجه گیری کنه و بذاره برم. کاش می فهمید که واقعا معذبم!
سکوت گرفتار بینمون رو خودش شکست. آروم گفت:

-انگار اصلا از این دیدار راضی نیستید؟ می تونم بپرسم پس چرا درخواست من رو قبول کردید؟
من اصلا نمی خواستم بیام. مامانم و خاله هما منو به زور فرستادن.
لبخندی زدم، همیشه با رسیدن به این قسمت بحث، آرامش بود که زیر پوستم شنا می کرد.

نفس راحتی کشیدم و گفتم: صادقانه بگم؟
ابروهاش بالا رفت و جواب داد: البته.
-خب من به اصرار خانواده مجبور شدم دعوتتون رو قبول…

آپلود رمان آموزش دانلود

نویسنده و ناشر محترم اگر خواستار حذف این رمان از تارنمای novelz.ir هستید وارد لینک زیر شویدفرم درخواست حذف رمان

گزارش مشکل پیامک به پشتیبانی
دانلود جدیدترین رمان ها از کانال دانلود رمان :) عضویت در کانال دانلود رمان