رمان باز دانلود رمان ایرانی رمان pdf رمان آنلاین

دانلود رمان محترم اثری از بهیه پیغمبری با لینک مستقیم

رمان محترم نسخه pdf و فایل قابل اجرا روی اندروید و آیفون

ژانر | عاشقانه، اربابی، اجباری
تعداد صفحه | 405

رمان محترم

خلاصه رمان محترم : این رمان داستان زندگی محترم٬ دختر زیبای شمالی است که به اجبار به عقد خان ده تن می‌دهد و با این کار داغ به دل اسدالله، جوان زیبا و عاشق محترم می‌گذارند
بخشی از داستان رمان محترم
دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن درآید بگشای تربتم را بعد از وفا و بنگر کز آتش درونم دود از کفن برآید. (بیشتر…)

دانلود رمان هاریکا اثری از صبا تهرانی با لینک مستقیم

رمان هاریکا نسخه pdf و فایل قابل اجرا روی اندروید و آیفون

ژانر | عاشقانه
تعداد صفحه | 143

رمان هاریکا

خلاصه رمان هاریکا : من هاریکام، دختری که اتفاقات غیر قابل باوری واسش افتاده و اتفاقات دوباره مرور
میشن.
سوال اینجاست که چه‌جوری و چرا؟
خودم هم نمی دونم، ولی تا چشمام رو باز کردم، زمان به عقب برگشته بود.
با یک یادداشت ساده به یک سال قبل برگشتم. حالا دوباره من برگشتم و اینجام اتفاقات دوباره مرور میشن.
تا چشم‌هام رو باز کردم دقیقا وسط حادثه قرار داشتم و حالا منم که همه رو شگفت زده می کنم، چون من از همه‌ی اتفافات خبر دارم… (بیشتر…)

دانلود رمان دلم روشنه اثری از زینب زاهد شادباد با لینک مستقیم

رمان دلم روشنه نسخه pdf و فایل قابل اجرا روی اندروید و آیفون

ژانر | عاشقانه
تعداد صفحه | 139

رمان دلم روشنه

خلاصه رمان دلم روشنه : دخترکی که مشکلات زیادی سر راهش قرار می‌گیرن ولی نمی‌تونن از پا درش بیارن. این دختر عاشق یه پسر میشه و خیلی چیزها ازش مخفی می مونه، ولی همیشه امیدواره به این که خدا کمکش می‌کنه…
بخشی از داستان رمان دلم روشنه
درسام خیلی سنگین بودن. من دانشجوی سال اول میکروبیولوژی بودم، توی دانشگاه آزاد، ولی می خواستم دوباره کنکور بدم و پرستاری قبول بشم. (بیشتر…)

دانلود رمان پناه اثری از مریم بوذری با لینک مستقیم

رمان پناه نسخه pdf و فایل قابل اجرا روی اندروید و آیفون

ژانر | عاشقانه، اجتماعی، ازدواج اجباری
تعداد صفحه | 3126

رمان پناه

خلاصه رمان پناه : پناه دختر یکى از ثروتمـندترین مردان شهر بخاطر ورشـکستگى پدرش مجبور به ازدواج با شـریک پدرش مى شه. پناه ناراضـى و آقاى خودشیـفته چطور مى تونن از پس هم بر بیان‌. عاشقانه اى گیرا و بکر که در هیچ جا پیدا نمـى کنید.
بخشی از داستان رمان پناه
به طرف آشپزخانه حرکت کردم خاله در حالی که یک سینی چایی می ریخت گفت:
خاله جون یه زحمـتی برات دارم شمسی خانم حالش خوب نبود رفت خانه دختراهم رفتند نماز بخونن لطف کن این سینی چایی رو برام ببر. (بیشتر…)