سایت دانلود رمان های جذاب ایرانی : ورود به رمان استار

دانلود رمان راز مانا اثری از پونه سعیدی با لینک مستقیم

رمان راز مانا نسخه pdf و فایل قابل اجرا روی اندروید و آیفون

ژانر | عاشقانه، فانتزی، معمایی، ماجراجویی، تخیلی
تعداد صفحه | 861

رمان راز مانا

خلاصه رمان راز مانا : هانی، دختری که با لمس شدن و لمس کردن افراد مشکل دارد.
متوجه می شود نامزدش بهش خیانت کرده است!
درست تو همین شبی که فکر می کند زندگیش سیاه شده، مردی رو می بیند که سال هاست می شناسد!
البته تو خواب!

مردی که ادعا می کند هانی عادی نیست و اون رو با خودش به یک گروه جدید می برد.
گروه جدید، خانواده جدید! قدرت های جدید و…
عشق و خطرات جدید…
این داستان یک عاشقانه راز آلود از دنیای جادو و انسان های متفاوت هست…

بخشی از داستان رمان راز مانا
راوی داستان هانی:
با صدای امیر از افکارم بیرون پریدم خیلی تند گفت:
چی شده؟! از سفارشت راضی نیستی؟

با عصبانیت به صندلیش تکیه داد و خیره شد تو چشم هام.
سرم رو بلند کردم و تو چشم های امیر نگاه کردم.
چشم های قهوه ای امیر که گاهی بی نهایت مهربونه و گاهی مثل الان انقدر عصبی و سرد که می ترسم مستقیم بهشون نگاه کنم.

خدایا من تو این آدم چی دیدم که اینقدر این رابطه طولانی شده.
با محبت گفتم: نه مشکلی نیست... فقط داشتم فکر می کردم.
یک تیکه بزرگ پیتزا رو گاز زدم و با لبخند شروع به جویدنش کردم.

شاید اینجوری یکم حال و هوای امیر بهتر شه.
وقتی صبح بهم پیام داد که شام بریم جیووانی حدس زده بود یک اتفاقی افتاد.
جیووانی رستورانی بود که برای اولین بار همدیگه رو دیدیم.

و امیر همیشه اصرار داشت برای اتفاقات مهم بیایم اینجا.
تولد، موفقیت و اکثرا آشتی های مجدد ولی امروز نمی تونستم دلیلی پیدا کنم و همین…
نگرانم کرده بود امیر یه نفس عمیق کشید.

با شدت هوا رو از ریه هاش خالی کرد و گفت:
همیشه داری فکر می کنی همیشه تو یه دنیای دیگه هستی انگار نه انگار کسی کنارته.
رو صندلیم جا به جا شدم. خوشبختانه رستوران خلوت بود.

از حرفای خصوصی تو رستوران و فضای عمومی خوشم نمی اومد.
کلا از حرف زدن راجع به احساساتم فراریم چون همیشه تو تجزیه و تحلیل احساساتم مشکل دارم.
همیشه انگار تو سرم کلی صداست.

خیلی سخته ندونی از زندگی چی می خوای و چه حسی داری بعد بخوای راجع به احساسات و هدفت به دیگران هم توضیح بدی.
آروم و با بهترین لحنی که می تونستم گفتم:
چرا انقدر عصبانی هستی.
امیر فکر نمی کنم تا حالا تو فکر بودن من باعث ناراحتی شخصی شده باشه.

مخصوصا تو که دیگه درگیری های ذهنی منو می دونی!
امیر دستشو برد تو موهاش پیشونیش عرق کرده بود و این نشونه خوبی نبود.
اما هرچی فکر می کردم علت عصبانیت امیر رو درک نمی کردم.

دیشب تو مهمونی خیلی خوب بود، آروم بود، البته قبل از اینکه مست کنه.
آروم نگاهم رو از پیشونی امیر آوردم رو چشماش، چشماش رو بست، محکم فشار داد و گفت:
آره عصبانیم. عصبانیم. از دست تو.

چشماش رو باز کرد و ایندفعه خیلی مهربون تر تو چشم هام نگاه کرد و ادامه داد.
از دست خودم از این زندگی عصبانیم.
من اینهمه سال در گیر یک دختریم که حتی خودش نمی دونه چی میخواد چه برسه به من.

هانی من دوستت دارم اما نمی تونم اینجوری ادامه بدم.
من می خوام حرکت کنم.
دیگه نمی خوام بیشتر از این تو این فاز زندگیم بمونم. وقتشه یک قدم بردارم.

هانی من دیگه باید ازدواج کنم.
امیر دستش رو گذاشت رو دست همیشه سردم و گفت:
هانیه شرایط منو می دونی وقتشه از افکار بچگانت بیای بیرون و جدی به زندگی نگاه کنی…

آپلود رمان آموزش دانلود
لینک های دانلود

نویسنده و ناشر محترم اگر خواستار حذف این رمان از تارنمای novelz.ir هستید وارد لینک زیر شویدفرم درخواست حذف رمان

گزارش مشکل پیامک به پشتیبانی
دانلود جدیدترین رمان ها از کانال دانلود رمان :) عضویت در کانال دانلود رمان