دانلود رمان سفر به دیار عشق از نویسنده arameshgh20 با لينک مستقيم

دانلود رمان سفر به دیار عشق با فرمت پی‌دی‌اف، نسخه اندروید، نسخه آیفون، جاوا

موضوع رمان سفر به دیار عشق: عاشقانه
نويسنده رمان: arameshgh20
تعداد صفحات رمان: 1777

رمان سفر به دیار عشق

خلاصه‌ی رمان : چهار ساله همه ازش متنفرن…
پدر، مادر، برادر، حتی همه ی فامیل با نگاه های پر از نفرت دلش رو بدرد میارن…
فقط و فقط به جرم بی گناهی، بی گناهی که تو دادگاه همه گناهکاره…
تا اینکه بالاخره بعد از چهار سال غریبه ای رو می بینه که از هر آشنایی براش آشناتره یا شاید هم آشنایی که از هر غریبه ای براش غریبه تره…
خودش هم نمیدونه ولی این میشه نقطه ی آغاز دوباره…
قسمتی از متن رمان
روی یکی از نیمکتای پارک نشستم و به دنیای قشنگ بچه ها نگاه می کنم.
عجیب دلم گرفته! مثل خیلی از روزا.
دوست دارم سرمو بذارم رو شونه ی یه نفرو تا می تونم اشک بریزم و اون دلداریم بده!
اما خیلی وقته که دیگه چنین آدمیو توی زندگیم سراغ ندارم.

(بیشتر…)

دانلود رمان همسایه من نوشته شایسته بانو با لينک مستقيم

دانلود رمان همسایه من با فرمت هاي اندرويد، آيفون، پي دي اف، جاوا
موضوع رمان همسایه من: عاشقانه ، اجتماعی ، طنز ، کل کلی
نويسنده رمان: شایسته بانو
تعداد صفحات رمان: 435 صفحه

دانلود رمان همسایه من

خلاصه داستان: دختری به اسم کیانا که یک بار طعم شکست رو چشیده بهش این فرصت داده میشه تا روی پاهای خودش وایسه.
و زندگیشو اونجور که دوست داره بسازه تا شاید توی این راه طعم عشق واقعی رو با تمام پستی و بلندی هاش بچشه…
قسمتی از رمان همسایه من
طرفای ده صبح بود که با صدای زنگ ساعت گوشیم از خواب پاشدم.
یک کش و قوسی به بدنم دادم و زنگ و قطع کردم دیدم 12 تا sms دارم یک نگاه به عکس خودم و محمد که روی پاتختی بود انداختم.
پیش خودم گفتم حتما باز دیشب دلش برام تگ شده.
آخه از بعد از نامزدیمون هر وقت دلتنگ میشد شبا که میخوابیدم واسم از دلتنگیاشو آیندمون مینوشت و sms میزد تا بقول خودش هر وقت صبح پاشدم با خوندنشون انرژی بگیرم.

(بیشتر…)

دانلود رمان عابر بی سایه از زینب ایلخانی با لینک مستقیم

دانلود رمان عابر بی سایه با فرمت های pdf,apk,epub,jar
موضوع رمان: عاشقانه ، هیجانی
نویسنده رمان: زینب ایلخانی

دانلود رمان عابر بی سایه

خلاصه داستان: رسومات كهنه و متحجر يك قبيله مرا از دل تمدن بيرون كشيد و حال من اسير امپراطوري بزرگ تو!
خانى و جان شده اي…
سرزمين وجودم را با يك شبيخون به تاراج ببر و قلبم تنها غنيمت اين جنگ!
قسم ميخورم تسليم تسليمم…
درنگ نكن با عشق بتازان و بيا…
قسمتی از رمان عابر بی سایه
خیابان هاى این شهر مرا بی تو نمیخواهند.
‫خاطره هایم امشب به یقین جنایت کار ترین قاتل زمانه خواهند شد.
‫به من که نه!‬
‫به زنی که زمانی دوستش داشتی رحمی بکن و قدرى از خود را برایم باقی‬ بگذار‬.
‫و چه قدر امروز معنی این چند سطر توصیف از جنسیتم را خوب میفهمم‬:
‫”زنانگی یعنی اینکه گوشی تلفن را بردارى‬ و براى جایی رفتن از کسی اجازه بگیرى.

(بیشتر…)